حقیقت هایی بابوی دروغ...

حقیقت هایی بابوی دروغ...

فقط واسه دله شکسته ی خودم...

 
 
About Me

چیزی ندارم بگم فقط امو هستم خسته زخمی بی اعتماد بی کس چیزی نمونده فقط دوست داشتم یه بار توزندگیم از ته قلبم میخندیدم... همه چیمو از دست دادم به خاطر اینکه کم نیارم مجبور شدم دروغ بگم اونم زیاد... منی که از دروغ منتفر بودم... میخوام جبران کنم هرچی پیش امده دیگه امیدی به ادمه زندگی ندارم فقط میخوام جبران اشتباه کنم اگه فرصت بدن بهم دوستون دارن دارم کمکم کنید

My Blog
My Archive
My Categories

Daily Links
Friends Link
Template By
 
 
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,
بچه بودیم...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

بزرگ شدیم تو خلوت

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم اگه دلمون می شکست با یه آبنبات دلمونو بدست می آوردن

بزرگ که شدیم وقتی دلمون رو شکستن با هیچ چیز دیگه نمیشه

درستش کرد فقط جای شکستگیش روی دل میمونه با هیچ آبنباتی درست نمیشه

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضیها رو هیچی بعضیهارو کم و بعضیها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درستو غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو به اندازه همون۱۰ تای بچگی دوست داشتیم

بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم حتی فکر شکستن دل کسی رو هم نمیکردیم

بزرگ که شدیم خیلی راحت دلها رو میشکنیم از کنارش رد میشیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم انسانها رو به خاطر انسان بودنشون میخواستیم ونه پول و…

بزرگ شدیم به همه چیز نگاه میکنیم بجز انسان بودن

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودیم آرزمون بزرگ شدن بود

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی

بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم …هیچ کس نمی فهمد

بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم

بزرگ که شدیم ، بزرگ که نشدیم هیچ ، دیگه همون بچه هم نیستیم

پس می بینیم که چه دنیایی دارن بچه ها و چقدر دنیایی دارن بزرگ ترها

پس ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم و همیشه بچه بودیم

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم . . .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در  ساعت 17:29  توسط EmO BoY   
 

amir.emo13

EmO BoY

amir.emo13

http://amir.emo13.loxblog.com

حقیقت هایی بابوی دروغ...

بچه بودیم...

حقیقت هایی بابوی دروغ...

چیزی ندارم بگم فقط امو هستم خسته زخمی بی اعتماد بی کس چیزی نمونده فقط دوست داشتم یه بار توزندگیم از ته قلبم میخندیدم... همه چیمو از دست دادم به خاطر اینکه کم نیارم مجبور شدم دروغ بگم اونم زیاد... منی که از دروغ منتفر بودم... میخوام جبران کنم هرچی پیش امده دیگه امیدی به ادمه زندگی ندارم فقط میخوام جبران اشتباه کنم اگه فرصت بدن بهم دوستون دارن دارم کمکم کنید فقط واسه دله شکسته ی خودم...

حقیقت هایی بابوی دروغ...

قالب بلاگفا

قالب پرشين بلاگ

قالب وبلاگ

Free Template Blog